تلنگرسرد
اینگونهقناعت وصبر را ما از زنگی سگان اموخته ایم. یک شاعر خارجی آن را سروده وشاعر ما-م.امید-آن را به شعر فارسی آورده است. گفتوگوی چند سگ خانگی است که در شب طوفانی وسرد زمستان، فارغ از دنیا وهرچه بیرون از این چهاردیواری خانه میگذرد باهم راز ونیاز میکنند وسخن میگویند و هرکدام نظر هم را تایید میکنند یا به پرسش دیگری پاسخی گرم وامیدوارکننده میدهند: سگی میگوید: کنار مطبخ ارباب،آنجا، بر آن خاک اره های نرم خفتن، چه لذت بخش ومطبوع است،و آنگاه: عزیزم گفتن و جانم شنفتن، دیگری ادامه میدهد: از آن ته مانده های سفره خوردن، و دیگری: و گر آن هم نباشد، استخوانی، اولی باز: چه عمر راحتی، دنیای خوبی، چه ارباب عزیز ومهربانی! وسگی دیگر به یاد می آورد که: "ولی شلاق...این دیگر بلایی است"! ودیگری دلداری میدهد: بلی،اما تحمل کرد باید، درست است این که قدری دردناک است ولی ارباب آخر رحمش آید، گذارد-چون فروکش کرد خشمش- که سر بر کفش وبر پایش گذاریم، شمارد زخم هامان را وما،این محبت را،غنیمت میشماریم... ... هر روز برای امدنت دعا میکنیم.. و... برای نیامدنت کارهای زیادی.. *اللهم عجل لولیک الفرج* از شیخ بهایی پرسیدند:خیلی سخت میگذرد چه باید کرد؟ شیخ گفت:خودت که می گویی ،سخت می گذرد،سخت که نمی ماند!! پس خدا را شکر که میگذرد و نمی ماند... ترجیح میدهم با کفش هایم در خیابان را بروم و به خدا فکر کنم... تا اینکه در مسجد بنشینم وبه کفشهایم فکر کنم....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |