خواهرم من تو را ديدم،پر از زندگي و نور.در فکر خودم قدم مي زدم ،آرام،با تمامي سختي ها حتي لبخند تو را ديدم.خواهرم تو را مثل رنگ آسمان قبل از طلوع ديدم
تو خيابون داشتم راه ميرفتم
منو با چادر ديد گفت : اين چيه؟ آب پز نميشي؟
اما ناگهان انگار کسي در درونم گفت:«به آنان بگو آتش جهنم سوزان تر است»