تلنگرسرد
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم، شناختم.. دست و پاش 90 درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت.. واین برای من که عاشق چیزهای کوچک وظریف(ماشین کوچیک و خونه ی کوچیک) بودم، یه رویا بود.. خونه یکی از دخترای فامیل بودیم که برای آب کردن دل من،کمد باربی هاشو بهم نشون داد.. باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش میاورد.. عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا باتمام وسایلش خرید.. اون سال من به تکلیف رسیده بودم.. وباربی من لباس درست وحسابی نداشت.. مامانم قاطی بازی کردن من میشد و میگفت: آخه اینطوری نمیتونه بره بیرون.. وبراش یه شلوار و چادر نماز ویه چادر مشکی دوخت با مقنعه.. داشتم فکر میکردم چقدر تحت تاثیر این عروسک بودم.. مامانم یه کاری کرد که من فکر کنم بازیه.. ناخوناشو با هم کوتاه کردیم.. چون میرفت مدرسه.. لاکاشو پاک کردیم.. موهاشو بافتم.. مثل خودم چادر سرش کردم.. و نماز جمعه هم میرفت.. * مامانم خیلی ساده نذاشت من مثل باربی بشم.. چون.. باربی مثل من شد.. * زیرکی مومن تهدید هارا تبدیل به فرصت میکند.. * خاطرات دختر شهید طهرانی مقدم نخیه موشکی ایران
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |